همیشه چوب سوختنی نیست...خوردنی هم هست...
ما گاهی چوب سادگیمون رو میخوریم...
برای قصه ای که با "یکی بود یکی نبود "شروع میشود ,پایانی از آوارگی کلاغ نمی توان نوشت...
بیاد بهترینم که نصیب نامرد شد....!!!
اگر زمانی متوجه شدی کسی ب تو نیاز دارد,نازت را... ! با نیازش ...معامله نکن...!
آزارم میدهد زندگی...؟وقتی درد درونم را میدانم اما راهی جز صبر ندارم!!
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم / از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم / شاید که خدا خواست اینگونه بمیریم.
تنها یک برگ مانده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحــــافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بــــود ...
بیچاره عــــروســـک ... دلــش میخواست زار زار گـــــریه کــــند
امـــــا ...
امــــــا خـــنده را بـــر لـــبانـــش دوخـــته بودنــد .